241013 قول قاسم؛ چرا باید خاطرات خودنوشتِ ناتمام شهید سلیمانی را خواند؟ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم»، زندگینامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی و البته پیش از مطالعه آن، یادداشتی مرقوم کردند. پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR به مناسبت انتشار یادداشت رهبر انقلاب، متنی از آقای صادق علیزاده منتشر می‌کند. <p><span style="font-size: 14px">&laquo;...<br />- &nbsp; &nbsp;اسمت چیه؟<br />- &nbsp; &nbsp;قاسم!<br />- &nbsp; &nbsp;فامیلیت؟<br />- &nbsp; &nbsp;سلیمانی!<br />- &nbsp; &nbsp;مگه درس نمی&zwnj;خونی؟<br />- &nbsp; &nbsp;چرا آقا ولی می&zwnj;خوام کار هم بکنم!<br />چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورش آوردند. اوّلین بار بود می&zwnj;دیدم. بعداً فهمیدم به آن قرمه&zwnj;سبزی می&zwnj;گویند! ...&raquo;</span></p><p><span style="font-size: 14px">این&zwnj;ها روایت قاسمِ سلیمانیِ چهارده&zwnj;ساله است در حوالی سال&zwnj;های 1351؛ زمانی که روستای پدری را ترک گفته و راهی مرکز استان شده تا به&zwnj;زعم خودش با کارکردن، قرض پدر را ادا کند. خودتان را بگذارید جای اهالیِ آن روزهایِ کرمان! چه کسی حاضر بود به یک نوجوان روستاییِ عشایرنشین آفتاب&zwnj;مهتاب&zwnj;ندیده که برای اوّلین مرتبه است قرمه&zwnj;سبزی و ماشین&zwnj;سواری می&zwnj;بیند کار بدهد؟! قاسم، امّا به خودش قول داده بود که قرض پدر را ادا کند. پای قولش هم ماند.<br /><br />خواندن خاطرات خودنوشت حاج قاسم از کودکی و نوجوانی یک چیز را خیلی خوب توی ذهن مخاطب جا می&zwnj;اندازد. برای انجام&zwnj;دادن کارهای بزرگ حتماً نیازی به یال و کوپال و بزرگ&zwnj;زادگی و آقازادگی و کورباش و دورباش نیست. کافیست بنده&zwnj;ی خوب خدا باشی. آنجایی که به خواست خدا آگاه هستی، آگاهانه راه او را بروی و آنجایی هم که به خواست او آگاه نیستی، گوش به ندای پاک فطرت بدهی و از چیزی نترسی. این&zwnj;جور اگر شد خدا هم شرح صدر می&zwnj;دهد که به استقبال غم&zwnj;های بزرگ بروی و شانه&zwnj;ات را هم قوت می&zwnj;بخشد که تن به زیر بار امانتش بدهی. اسمت بزرگ می&zwnj;شود چون راهورِ یک راه بزرگ&zwnj; شده&zwnj;ای. این&zwnj;جور اگر شد، زندگی&zwnj;ات در دهه&zwnj;ی پنجم و ششم زندگی، ادامه&zwnj;ی طبیعی همان مسیر پاک و بی&zwnj;آلایشِ دوازده سیزده سالگی&zwnj;ات است. ولو آنکه سال 55 باشد و وسط کرمان و دور از سایه&zwnj;ی پدر و مادرِ عشایر، امّا باصفا و با خدایی که در روستا زندگی می&zwnj;گذرانند و یک عمر به حکم ندای پاک فطرتشان، پا کج نگذاشته&zwnj;اند.<br /><br />ردِ بسیاری از ویژگی&zwnj;ها و خصوصیات سال&zwnj;های بعد و اوج عزت و شکوه شخصیت حاج قاسم را می&zwnj;شود از همان سال&zwnj;های کودکی و نوجوانی زد. همه&zwnj;ی انسان&zwnj;ها این&zwnj;گونه&zwnj;اند. هنر، امّا آن است که در متن زندگی و در هجوم گردبادهای نفسانیت و معصیت، مراقب نهال پاک فطرت انسانی&zwnj; باشند. فرق حاج قاسم با خیلی&zwnj;های دیگر اینجاست. نهال پاک فطرت انسانی او به نیکویی باغبانی شد. آن&zwnj;قدر نیکو که سال&zwnj;ها بعد یک درخت با عظمت و با برکت از عزت و شکوه و ایستادگی و مقاومت و البته بندگیِ خدا را کردن به بار آمده بود.<br />&nbsp;<br />حاج قاسم با همین دست&zwnj;فرمان، زندگی ساده و بی&zwnj;آلایش و روستایی و البته غرق در فقر و محرومیت خود را تا میانه&zwnj;های مبارزات انقلابی در سال&zwnj;های مبارزه روایت کرده است. چه زمانی که در کودکی همراه با خانواده و پدر و مادرش در ییلاق و قشلاق بود، چه زمانی که در ابتدای نوجوانی قدم به جامعه&zwnj;ی بزرگ&zwnj;تری به نام کرمان گذاشت، چه زمانی که در سال 53 کلمات ضدشاه شنید که به تعبیر خودش آن&zwnj;وقت&zwnj;ها خیلی توی ذهنش ارزشمند بود و چه زمانی که در نهایت در سال 56 و به&zwnj;واسطه&zwnj;ی زیارت حرم رضوی و لطف حضرت خورشید به سرچشمه رسید. تمام داستان زندگی قاسم همین است.<br /><br />او به لطف دل&zwnj;سپردن به ندای پاک فطرت و البته تربیت پاک و خالصانه&zwnj;ی پدر و مادرِ ساده و چادرنشینِ روستایی&zwnj;اش، به وسوسه&zwnj;های نفسانی و معصیت&zwnj;آلود &laquo;نه&raquo; گفته بود. خدا هم هوایش را داشت و در موج حوادث و فتنه&zwnj;های روزگار، تنها و بی&zwnj;پناه رهایش نمی&zwnj;کرد. اصلاً انگار تمام عمر قاسم خلاصه در همین شده بود که به تعبیر دوستِ سال&zwnj;ها بعدش صیاد شیرازی &laquo;من کان لله کان الله له&raquo; که هر که با خدا باشد، خدا با اوست. اصلاً به تعبیر خودِ همان خدا &laquo;وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا&raquo; دارد به تعبیر امروزی&zwnj;اش قول می&zwnj;دهد آن&zwnj;هایی که قدم در مسیر من گذاشتند، راهِ هدایت را برایشان روشن و چهاربانده می&zwnj;کنم. تعبیر دیگرش را هم عطار نیشابوری کرده قرن&zwnj;ها قبل: &laquo;تو پای به راه در نِه و هیچ مپرس؛ خود راه بگویدت که چون باید رفت ...&raquo;<br /><br />&nbsp;قاسمِ پاک و بی&zwnj;آلایش از همان ابتدا در کوه و تپه&zwnj;های قنات&zwnj;ملکِ رابُر کرمان تا انتهای عمر و عروجش در فرودگاه بغداد، مصداق اتم و اکمل عبارات بالا بود.<br /><br />درست یک سال قبل از انقلاب، آشنایی با خمینی، مسیر زندگی قاسم را تغییر و سرعت بندگیِ خدا را برایش چند برابر کرد. خمینی، کاتالیزور زندگی قاسمِ جوان شد. او تجسم و عینیتِ بیرونی همان مرام و سیره و شیوه&zwnj;ای بود که سال&zwnj;ها پدر و مادر و فطرت پاکش به او فرمان می&zwnj;دادند و قاسم هم گوش می&zwnj;کرد. همین هم باعث شد که به خودش قول بدهد که تا پایان عمر، سرباز خمینی باقی بماند. تا پایان عمر هم سر قولش ماند. شنیده&zwnj;اید که می&zwnj;گویند سرش رفت، امّا قولش نرفت؟! سر قاسم هم واقعاً رفت، امّا قولش نرفت ...<br />&nbsp;<br />&laquo;از چیزی نمی&zwnj;ترسیدم&raquo;، زندگی&zwnj;نامه&zwnj;&zwnj;ای است که حاج&zwnj;قاسم با دست مجروحش نوشته است؛ شرح زندگی مردی از دلِ روستایی دورافتاده در کرمان که چند دوره از زندگی ساده و گیرای خودش را برایتان روایت کرده است. این داستانِ شکل&zwnj;گیری شخصیت مردی است که از چوپانی به جایگاهی رسید به &zwnj;بلندای وسعت آسمان&zwnj;ها.<br /><br />اوّلین نسخه&zwnj;ی این کتاب، صبح روز چهارشنبه 26 آذرماه 1399، در پایان دیدار خانواده&zwnj;ی شهید سلیمانی به رهبر معظّم انقلاب اسلامی اهدا شده است. آن&zwnj;طور که دختر شهید سلیمانی در مقدمه&zwnj;ی کتاب آورده است: &quot;من به نمایندگی از حاج قاسم برای ایشان هدیه&zwnj;ای برده بودم. این هدیه زندگی&zwnj;نامه&zwnj;ای به قلم حاج قاسم بود که قصد داشتیم به&zwnj;مناسبت ایام سالروز شهات، در قالب کتابی منتشر کنیم. آنچه همراهم بود در واقع ماکت یا نمونه&zwnj;ی اوّلیه&zwnj;ای از کتاب بود. بعد از پایان دیدار، آن را تقدیم رهبر انقلاب کردم. ایشان سؤالاتی درباره&zwnj;ی کتاب پرسیدند و این هدیه کوچک را با مهر پذیرفتند.&quot;<br /><br />چند روز بعد از این دیدار و در دقایق پایانی نهایی&zwnj;شدن کتاب، متنی از سوی دفتر رهبر معظّم انقلاب به دستم رسید. ایشان منت گذاشته و قبل از مطالعه، یادداشتی را به یاد &laquo;سرباز وفادار&raquo; خود نوشته بودند. متنی پر از عطوفت و بزرگواری که چون روح بر کالبد کل این کتاب نشست:<br />&nbsp;<br />بسمه تعالی<br /><br />هر چیز که یادِ شهیدِ عزیز ما را برجسته کند، چشم&zwnj;نواز و دلنواز است. یادِ او را اگرچه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدین&zwnj;گونه پاداش دنیائی اخلاص و عمل صالح او را بدو هدیه کرد ولی ما هم هر کدام وظیفه&zwnj;ئی داریم. کتاب حاضر را هنوز نخوانده&zwnj;ام اما ظاهراً میتواند گامی در این راه باشد.<br />رزقنا الله ما رزقه من فضله<br />&nbsp;<br />سیّدعلی خامنه&zwnj;ای<br />99/10/7<br />&nbsp;</span></p><p>&nbsp;</p><p><span style="font-size: 14px">منبع: <strong><span id="resourcename">khamenei.ir</span>/</strong></span></p>